«خانه کابل» می‌خواست گسست فرهنگی بین ما و مردم افغانستان را از بین ببرد

 

به گزارش روابط عمومی اومافیلم به نقل از خبرنگار ایلنا، افغانستان نام کشوری‌ست که در ۵۰ سال اخیر با جنگ و خونریزی عجین شده. کشوری غنی از فرهنگ و معادن سرشار که هیچگاه به مردمان خود وفا نکرده است. این روزها فیلم‌های زیادی درباره افعانستان اکران یا از تلویزیون پخش شده است، در این میان مستند «خانه کابل» به زندگی مهاجران افعانستان در ایران پرداخته است. این مستند یک رستوران افغانستانی و نوع خوراک مردمان این کشور را سوژه خود قرار داده است.

وقتی که فیلم ساخته می‌شد شاید صاحبان این رستوران و فیلمسازی که سراغ سوژه رستوران رفته هرگز فکر نمی‌کردند در زمان اکران اثرشان، طالبان بر افغانستان مسلط شده باشند. حال با تسلط همه‌جانبه‌ی طالبان با خاک افغانستان، خانواده اکبری که تا سال گذشته فقط به این فکر می‌کردند که تهرانی‌ها را با فرهنگ و خوراک خود آشنا کنند، به این فکر هستند که آینده کشورشان چه خواهد شد.

 

 

به بهانه حال و هوای این روزهای کشور همسایه افغانستان، سراغ مسعود کارگر، کارگردان فیلم مستند «خانه کابل» رفتیم و گفتگویی با او داشتیم که می‌خوانید.

 

چرا سراغ مهاجران افغان رفتید و چرا یک رستوران را سوژه خود قرار دادید؟

وقتی ما این فیلم را ساختیم افغانستان این وضعیت را نداشت. سال گذشته بود و افغانستان الان چند ماه است که به دست طالبان افتاده. در آن زمان کشوری باثباتی بود، ولی همان زمان هم مهاجرت افغانستانی‌ها برایم مسئله بود. یحیی آزادی یکی از دوستانم که محقق است و خیلی بین مهاجران افغان رفت و آمد دارد و آن‌ها را می‌شناسد، مسائل و مشکلاتشان را برای من بیان کرد و به تنوع زیستی آن‌ها اشاره کرد. این نکته مهمی بود که ما در فیلم به آن اشاره کردیم و فیلم را بر همین اساس ساختیم، چون مردم ما اکثرا با افغانستانی‌‌هایی روبه‌رو هستند که کارگر بوده‌اند، کارگرانی زحمتکش که خیلی هم باغیرت و خوب کار می‌کرده‌اند ولی کمتر یک هنرمند افغانستان یا یک نقاش، یک مجسمه‌ساز یا یک خانواده ادیب افغانستانی را دیده‌اند و شاید در ذهنشان از مردم این کشور چنین توقعی ندارند. ما می‌خواستیم این قشر را به مخاطب نشان دهیم تا مخاطب متوجه شود که اقشار فرهیخته‌ای از این کشور در کشور ما زندگی می‌کنند تا مردم سعی کنند با آن‌ها همزیستی کنند و فرهنگ‌شان را بشناسند. درنهایت  دوستمان «خانه کابل» را به ما معرفی کرد، ما هم دیدیم سوژه خوبی است که با موضوع غذا به خانواده‌ای فرهنگی که دارند کافه می‌زنند و کافه‌شان هم یک خصوصیت‌هایی دارد، بپردازیم.

 

این کافه در تهران واقع شده است؟ 

بله در خیابان فلسطین خیابان فریمان است. ما با این خانواده آشنا شدیم و کم‌کم احساس کردیم ویژگی‌های اخلاقی این خانواده جالب است. بعضی از مشتری‌ها که می‌آیند دوست دارند این خانواده را ببینند و مسئله اصلا غذا نیست. کافه دارای یک اتمسفر خاصی است و ما سعی داشتیم اتمسفر جاری در این کافه را برای مخاطب به تصویر بکشیم.

غذا همیشه برای مردم جذاب است و من سعی کردم که هم با غذا جذابیت ایجاد کنم هم نشان دهم که بخشی از فرهنگ آدم‌ها و اقوام غذایشان است. غذاهای این کافه بخشی از فرهنگ افغانستان را نشان می‌دهد. شما وقتی غذاهای افغانستانی را می‌خوری، متوجه می‌شوی که این‌ها به شرق آسیا نزدیک هستند و به تنوع غذایی‌شان پی می‌بری.

 

بنابراین مستند «خانه کابل» به نوعی بیانگر فرهنگ افغانستان است؟

بله. به نظرم تنوع غذایی می‌تواند نشان‌دهنده فرهنگ آدم‌ها باشد؛ اینکه آن‌ها به چه چیز‌هایی توجه می‌کنند و چه چیزهایی برایشان مطرح است. مثلا در بعضی از غذا‌های افغانستانی خمیر را می‌پزند. شما شبیه این نوع غذا را می‌توانید در ژاپن و چین و کره ببینید. اینها از آن مرز اصلا رفت و آمدی نمی‌کنند اما چون به شرق نزدیک‌تر شدند این غذاها را دارند و ما نداریم. آن‌ها همچنین غذایی دارند که به دلمه ما شبیه است، ولی با خمیر درست می‌شود و بخارپز می‌شود. این قبیل غذاها در شرق آسیا دیده می‌شود و می‌توان فهمید که احتمالا از شرق آسیا تاثیر گرفته‌اند.

 

آیا به این موضوع هم پرداخته‌اید که مهاجرت برای افغانستانی‌ها سخت بوده یا آنها صرفا آمده‌اند و زندگی بهتری را در ایران یا کشور‌های دیگر تجربه کرده‌اند؟ 

خیر وارد این موضوع نشدیم ولی خیلی از اقوام آنها در سوئد و آلمان زندگی می‌کنند. کلا یکسری از افغانستانی‌ها در ایران ماندند، شاید می‌توانستند به کشور‌های دیگر مهاجرت کنند اما نرفتند، دلیل اصلی‌اش هم قرابت فرهنگی بوده است. شاید با خودشان گفتند که در کشوری که مردمش مسلمان و شیعه هستند، بمانیم و با آن‌ها زندگی کنیم، بهتر است. اما در اینکه ما مهاجرپذیر خوبی بودیم یا خیر باید به خودمان رجوع کنیم به نظرم؛ ما نسبت به افغانستانی‌ها و شرقی‌ها نگاه خیلی خوبی نداریم. از این رو باید این فیلم‌ها و مستندها ساخته شوند تا ملت‌هایمان بهم نزدیک شوند. یعنی همانطور که دیدن یک سوئدی برای ما جذاب می‌شود و دوست داریم با او صحبت کنیم و از ویژگی‌های کشورش بدانیم، این اتفاق باید برای افغانستان و پاکستان هم بیفتد و زیست و هم‌صحبتی با این آدم‌ها برایمان جذاب باشد. الان برای شخص من همینطور است که با دیدن یک افغانستانی سریع می‌پرسم اهل کدام شهر هستی؟ چون الان شهر‌های افغانستان برای من معنایی خاص پیدا کرده که قبلا نداشت.

اینکه یک شهری برای مردم معنا پیدا کند دست رسانه و فرهنگ است. الان شما شاید دوست داشته باشید بدانید استکهلم چگونه است؟ اما ممکن است خیلی برایتان جذاب نباشد که بدانید پنجشیر چطور است، دلیلش این است که شناخت خوبی برای ما ایجاد نشده و رسانه به ما خوب آموزش نداده که اینها چه نوع آدم‌هایی هستند، چه ویژگی‌هایی و چه جذابیت‌هایی دارند. به نظر می‌آید که باید تنش‌هایی که کم‌وبیش وجود دارد در مستند‌های بعدی کم‌کم از بین برود. حتی کلیشه‌هایی ساخته شده و برخی گمان می‌کنند در مناطقی که افغانستانی‌ها زندگی کنند، جرم و جنایت بیشتر است، در صورتی که وقتی به آمار‌ رجوع می‌کنید کاملا برعکس است. نسبت جمعیت افغانستانی‌های مقیم ایران به آن‌هایی که زندان هستند خیلی کمتر از جمعیت ایرانی‌ها نسبت به زندانیان است.

 

آیا دلیلش این است که فکر می‌کنیم مثلا یک فرد افغانستانی از فرهنگ پایین‌تری برخوردار است و یک فرد مثلا سوئدی فرهنگ بالاتری دارد؟

بله و رسانه هم در این امر تاثیر داشته است. ما در جاهای مختلف توانستیم آن‌ها را فرهنگی‌تر نشان دهیم و متاثر از آن‌ها هستیم ولی برای این طرف چنین کاری نکردیم. به نظرم وقتی از فرهنگ طرف مقابل باخبر باشیم باب گفتگو باز می‌شود و می‌توانیم با آن‌ها حرف بزنیم و در گفتگوهایمان چیزهای زیادی از یکدیگر بفهمیم اما وقتی یک قوم و ملتی را نشناسیم دیگر چه حرفی می‌ماند.

البته زبان آنها فارسی دری است و یک مقدار با فارسی ما فرق می‌کند. خیلی از مهاجران افغان سعی می‌کنند فارسی صحبت کنند، شاید این تنش آنها را اذیت می‌کند که سعی می‌کنند افغان بودن خودشان را کتمان کنند. خانواده اکبری از لحاظ چهره زیاد مشخص نیست که افغانستانی هستند، ولی به شدت اصرار دارند که افغان بودن خودشان را نشان دهند و فارسی دری صحبت می‌کنند. کلمات قشنگی دارند، مثلا ما یک کفگیر داریم اما آنها یک کفگیر دارند که کف دیگ را می‌گیرد و یک طعام‌بخش دارند، آن کفگیری که با آن غذا را بخشش می‌کنند و به آن طعام‌بخش می‌گویند.

قبل از این اتفاقات رفتن به افغانستان برای من یک آرزو شده بود. با خودم می‌گفتم کاش هزینه‌ها طوری بود که می‌شد یکبار بروم اما شناخت فرهنگ این کار را به راحتی انجام می‌دهد. وقتی این شناخت اتفاق بیفتد، مانند این است که من به این کشور سفر کرده باشم. ما اصطلاحی داریم به نام دیپلماسی غیرعمومی که ظاهرا این مفهوم را دارد که ملت‌ها روی هم اثر می‌گذارند و در طولانی مدت حتی روابط اقتصادی قوی هم پیدا می‌کنند.

 

ما امروز حدود ۴ میلیون مهاجر رسمی و حدود ۶ میلیون مهاجر غیررسمی افغان داریم اما نتوانسته‌ایم فرهنگ‌هایمان را با هم به اشتراک بگذاریم. 

بله و یک نکته دیگر هم وجود دارد و آن رسانه‌های خارجی و عملکرد ما است. وقتی ما یک کار بدی در کشورمان علیه افغانستان انجام دهیم، مثلا دو تا افغانی کشته شوند، تاثیرش چه می‌شود؟ رسانه‌های خارجی یک ضریبی به آن می‌دهند و باعث می‌شوند این انسجام اجتماعی بین ما و مهاجران از بین برود.اگر یک مسئول و یا حتی یک ژورنالیست بگوید طالبان خیلی هم بد نیستند، اما پدر و مادر شخص مهاجر توسط طالبان کشته شده‌ باشند، فارغ از مسائل سیاسی، یک گسست شدید اجتماعی بین ما و مهاجران به‌وجود می‌آید. و درنهایت همه تلاش‌های آن‌ها که ۲۰ سال سعی کرده‌اند این انسجام را ایجاد کنند با همین اتفاق از بین می‌رود.

 

شما که با مهاجران افغان از قشرهای مختلف در ارتباط بوده‌اید، چقدر در وجود آنها ترس از طالبان هست؟ 

آن زمان که ما داشتیم مستند را می‌ساختیم اصلا قرار نبود در مورد طالبان موضع بگیریم، چون یک گروه شکست‌خورده بودند، ولی الان اگر صفحات اجتماعی بچه‌های افغانستانی را داشته باشید، می‌بینید که چقدر پریشان هستند. می‌بینید که چقدر برخی حمایت‌ها از طالبان آنها را ناراحت می‌کند و این موضوع موجب گسست می‌شود. آن‌ها فکر می‌کنند که این حمایت‌ها، عقیده همه مردم و حاکمیت است، حال آنکه حاکمیت و رهبر معظم انقلاب تا کنون یکبار هم موضعی له طالبان نگرفته‌اند که بگوییم ایشان از موضع سیاسی با طالبان برخورد می‌کنند. اما وقتی یک نماینده مجلس حرفی می‌زند یا یک مستند در طرفداری طالبان پخش می‌شود، یک موج رسانه‌ای در میان افغانستانی‌ها ایجاد می‌شود که ایران چنین رفتاری کرده درحالی‌که ما داغدار هستیم. اینها جملاتی است که از افغانستانی‌ها می‌شنویم که می‌گویند ما داغدار شدیم و از شما این توقع را نداشتیم. آن‌ها از یک فرد آمریکایی این توقع را ندارند که مثلا از منافعش دفاع نکند ولی از ایران این توقع را دارند. آن‌ها وقتی در دهه ۶۰ به ایران آمدند، ایران را  ملک امام خطاب می‌کردند.

 

منظورشان از ملک امام چه بود؟

منظور از ملک جایی بود که امام خمینی در آن حکومت می‌کردند. یعنی ما اینقدر رابطه نزدیک داشتیم که بعضی از آن‌ها در جنگ ایران و عراق شرکت کردند یا در شرایطی که حق رای نداشتند، ولی برای انتخابات تبلیغ می‌کردند. می‌دانید این چه سرمایه اجتماعی بوده است؟! خیلی مسئله بزرگی است. شما فکر کن مثلا به سوئد مهاجرت می‌کنی به شما می‌گویند حق رای نداری، می‌گویی اشکالی ندارد ولی من می‌روم از فلان کاندیدای شما حمایت می‌کنم. ما اینها را از دست دادیم. ما این کار‌ها را چه کوچک و چه بزرگ از دست دادیم و این موضوع بین ما و افغانستانی‌ها گسست اجتماعی ایجاد می‌کند. مستند «خانه کابل» می‌خواست این گسست را کم کند و این دو ملت را به هم نزدیک کند. اما وقتی برنامه‌ای در دفاع یا حمایت یا تطهیر طالبان ساخته و پخش می‌شود، آن‌ها احساس می‌کنند که این ملت، این کشور ایران و این حاکمیت ما را رها کرده به ما بی‌توجهی کرده یا فقط به منافع ملی خودش فکر کرده است، آن‌ها از ایران این توقع را ندارند و این مهم است. اگر آمریکا چنین کاری کند می‌گویند آمریکا از اول هم همین بود، اما شما چرا چنین کاری کردید؟

ما به نوعی با این قوم همزبان و هموطن هستیم و بسیار در این زمینه ادعا داریم که از مظلومین دفاع می‌کنیم اما در بزنگاه موضع‌گیری رسانه‌ای ما برخلاف این است. البته یک بخشی بحث کلان است و سیاست کلان ما این بوده که باید سکوت می‌کردیم ولی لااقل می‌توانستیم حمایت نکنیم. این حمایت‌ها شاید گاهی کوچک باشد مثلا یک نماینده در مجلس حرفی زده باشد درحالی‌که او تریبون رسمی جمهوری اسلامی نیست اما حرف‌هایش در رسانه ضریب می‌خورد و ۱۰ برابر دیده می‌شود و همه جا پخش می‌شود که ایران از طالبان حمایت می‌کند. مردم افغانستان چون از طالبان خاطره دارند و چون دیده‌اند که اقوامشان چطور توسط آن‌ها کشته شدند و دیده‌اند که ۲۰ سال پیش با حسینیه‌ها و هیات‌های آن‌ها چه کردند، نمی‌توانند این موضوع را برای خودشان حل کنند.